شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۴

من به سرچشمه خورشید نه خود برده ام ره

من به سرچشمه خورشید نه خود برده ام ره

ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد

خم ابروی تو و کف مینوی تو بود

که در این بزم بگردید و دل شیدا برد

چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۲

مستی من ، بی خیالی تو

من مست و خمار وجود توام ،
تو اما مست و خمار جایی دگر،
سراپا وجودم  شعله ور است از آتش  ،
آتشی که وجودت هست نقطه آغازش

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۲

لزوم تجدید نظر در زراعت و باغداری دهج


فرصتی پیش آمد تا تابستان سال جاری چند روزی را به شهر زادگاهم مسافرت کنم تا هم هوایی تازه و هم دیداری با اقوام و دوستان داشته و هم چند صباحی از دیار غربت و تنهایی ومشکلات آن رهایی یابم و در طبیعت پاک و زیبای موطن خود فارغ از همه مشکلات تهران آرامش روح وروان باز یابم و تجدید قوا کنم. آنچه باعث آزارم شددرختان خشک شده و پلاسیده ی بود که براثر خشکسالی و کم آبی به این درد گرفتارشده بودند، در هر مزرعه و باغی که قدم می گذاشتم جز رنجش خاطر چیزی نصیبم نمی شد وهمین  دیگ احساس درونم را به غلیان وا می داشت و به واکنش در مقابل طبیعت وادار می کرد تا آن را سرزنش و به بی رحمی متهم کنم که چرا اینگونه حاصل دسترنج کشاورزان و زارعان دست از همه جا کوتاه را به کام خشکسالی ریخته است .در دریای احساس غوطه می خوردم و نفرین می کردم ، آنچه بد وبیراه می دانستم نصیب طبیعت کردم و در این طریق کوتاهی نکردم  ، در درونم آن را محاکمه ومحکوم می کردم . موج این دریا ی سهمگین ویرانگرمرا به هر سویی که می خواست می کشاند و برده ای شده بودم  در دستان این ویرانگر روح و روان  و مرا به ناکجا آباد می برد، راه را بر جریان عقل و منطق بسته بود. چند صباحی وقت لازم بود تا به خودآمده  و اندیشه کنم . اکنون این عقل و منطق بود که حکم می راند و قضاوت های احساسی مرا یکی به یکی به آتش می کشید . منطق را که بکار گرفتم به مقایسه اکنون و دوران خردسالی و نوجوانی خود پرداختم. رشته افکار را به دست عقل سپردم وبر آن سوار شدم.
مقایسه ای کردم بین تعداد درختان دهج در دوران نوجوانی ام وشنیده هایم از پیران سرد و گرم چشیده روزگار با انچه اکنون شاهدش هستیم. یادم می آید تعداد درختان گردویی که در دهج بود به زحمت به اندازه تعداد انگشتان دستان و پاها می رسید،در زاردوئیه که بزرگترین مزرعه دهج هست هم به همین گونه بود. انواع درختان میوه نظیر زردآلو، آلوچه ، هلو وغیره هم به همین قرار بود ، تا جایی که کسانی که این میوه ها را داشتند به دیگرانی که نداشتند سوغات می دادند. مزارع به کشت گندم ، جو، سیب زمینی و غیره اختصاص داده می شد. تابستان که می شد خرمن های طلایی گندم در گوشه و کنار دهج و مزارع اطراف زیردرخشش نور خورشید جلوه و زیبایی خاصی به محیط می داد و شاهد ناظر را در عصرهای خنک تابستانی به وجد می آورد. شهریور که می شد خرمن های جو کارشان جلوه دادن به طبیعت و نوازش کردن چشم بود. در پائیزمزرعه های سیب زمینی بود که جنب و جوشی در میان مالکان ایجاد می کرد و البته در بین ما بچه ها و نوجوانان که بعد از برداشت محصول با کولیدن خاک مزرعه دانه های سیب زمینی به جا مانده را پیدا می کردیم و بعد کوره ی ا ز کلوخ درست می کردیم سپس آتشی در آن می افروختیم همین که کلوخ ها سفید می شد سیب ها را در آن می انداختیم و کوره را بر روی آن ها خراب می کردیم تا سیب پخته شود، بعد از دقایقی سیب های پخته شده و گاهی سوخته را نوش جان می کردیم به این می گفتیم کر( با کسره ک)، فکر نمی کنم نوجوانان امروزی دهج  چنین چیزی را متوجه شوندو بفهمند که من چه می گویم. مزرعه های نخود را فراموش نمی کنم که غربیه و آشنا را به خود جذب می کرد و البته آن نخودهای سبزریخته شده در آتش که خله خرمن( با کسره خ خله) نامیده می شد. مزیت خودکفایی و تولید از ویژگی های آن زمان بود.این ویژگی در زراعت قدیم دهج به آن ها تطابق با خشکسالی و کم آبی را آموخته بود.
به یاد می آورم در سال های نه چندان دور که کم آبی گریبان کشاورزان را گرفته بود بحث مشاوره ای  میان مرحوم پدر بزرگم و دیگر شرکای ملکی اش ،در مزرعه ترکان بر سرانتخاب اینکه آیا باغات را آبیاری کنند یا محصول گندم را، در گرفته بود هر کدام از مالکان نظری داشت ، مرحوم پدر بزرگم گفته بود در زمستان فرزندان و نوه هایم نان می خواهند نه زردآلو و گردو و من مزرعه گندم خود را آبیاری می کنم . این همان حس آینده نگری و خودکفایی بود که در پیران گذشته بود . آه از این حس نوستالژیک که اگر بخواهم ادامه دهم ورق ها می شود نوشت.
از زمانی که درختان گردومیوه های دیگر رقیبی شدند برای گندم و محصولات دیگرو ریشه به جای ریشه گندم و جو گذاشتند زمانه ی دیگر آغاز شد. نهال های گردو بود که در زمین های زراعی جا خوش می کرد والبته آب هم فراوان بود و زارعان روزگاران و خشکسالی های گذشته را فراموش کرده بودند. فراموش کرده و یا آموزش ندیده بودند ( قطعا همین گونه است) که گردو و درختان میوه آب فراوان نیاز دارند یا آن که سال های پر آبی باعث غفلت آن ها شده بود. رقیب بود که پیروز میدان شد زیرا زحمتی که برای گندم و محصولات زراعی لازم بود برای این رقیبان تازه  لازم نبود ،نهال را کاشتند و فقط آبیاری کردند و بعد تعداد دانه های گردو را به جای پیمانه های  گندم شمارش کردند.
اکنون عقل به یاری ام آمد و دریافتم که منطق خشکسالی و کم آبی خشکاندن و سوزاندن است ، در ذات آب و هوای مرکزی ایران نهفته است و از آن تفکیک شدنی نیست و به صورت دوره ای با شدت وضعف  در تاریخ کشاورزی این منطقه رخ داده است ، به عبارتی از آن گریزی نیست، حادثه ای که جزو رفتار طبیعی شرایط آب و هوایی هر منطقه  است . حوادث طبیعی فاقد قوه عقل و احساس هستند لذا نمی توان آن ها را به بی رحمی و دیو صفت بودن متهم کرد ، بلکه ریشه این بلای خشکسالی و اثرات آن را تا حدودی باید در رفتار خود ما انسان ها جستجو کرد نه در بطن حادثه ، زیرا اگر زارعان و باغداران روشی منطقی در انتخاب نوع محصول و کشت آن بکار می بردند خسارت ها بسیار کمتر بود از آنچه امروز شاهد هستیم . زمان زیادی لازم است تا محصولی مثل گردو بتواند جایگزین شود و البته بازهم خشکسالی دیگری از راه می رسد و هر آنچه کاشته شده از بین می برد.
برای خلاصی از این دور ویرانگر لازم است در انتخاب محصولات زراعی و باغی تجدید نظر اساسی شود ، محصولاتی انتخاب و کشت شوند که در گام اول با شرایط زیست محیطی سازگار باشند ،دوم  اینکه در افزایش در آمد مردم نقش موثری داشته باشند وسوم این که در صورت وقوع خطرات و حوادث طبیعی خسارت زیادی متحمل نشوند.مطالعه و ارزیابی محصولات مختلف و معرفی به زارعان بر عهده  ادارات و نهادهای مسئول است که به نظر دچار قحطی فکر شده اند.
در مطالعه ای که داشته ام و مقاله ای در همین زمینه در بابک زمین منتشر شده به نظرمی رسد دو محصول گل محمدی و زعفران شرایط ذکر شده در بالا را دارند.
زعفران گياهي است نيمه گرمسيري و در نقاطي که داراي زمستانهاي ملايم و تابستان گرم و خشک باشد بخوبي مي رويد. دوران رشد آن پائیز ، زمستان و بهار است که در این ایام به هوای مناسب نیاز دارد.معممولا آبیاری در زمان رشد محصول لازم است ، زمانی که کشت و برداشت محصولات دیگر ا نجام نمی شود.
گل محمدی ( رز)گیاهی که نسبت به شرایط خشکی سازگار است و در زمان رشد هر 15 الی 20روز و وبعد از برداشت هر 30 روز یکبارنیاز به آبیاری دارد.
زمان و شرایط آبیاری این دومحصول به گونه ای است که  می توان در زمانی که این دو محصول نیاز به آب ندارند محصولات دیگری که زمان  رشدشان در تابستان  را کشت کرد.
اگر مطالعات تخصصی انجام بگیرد ومشخص شود که شرایط به عمل آوری این دو گیاه در دهج مناسب است باعث تحول در اقتصاد کشاورزی نه تنها دهج که سایر روستاهاو مزارع شهربابک خواهد شد. اگرچه این مطالعه بر عهده نهادها و سازمانهایی است  که در این رابطه مسئول هستند  ،ولی خود مردم دهج باید گام بردارند و از تجارب و مطالعات مناطقی که این گونه های گیاهی درآن ها کشت و برداشت می شود استفاده کنند و به سازمان های دولتی و بوروکراسی کرخت و مفلوج آن ها دل نبندند. لاله زار کرمان، که بی اغراق اسانس گل بی نظیری را تولید می کند، می تواند سرمشق مردم دهج و سایر شهرها و روستاهای شهربابک باشد .

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۹۲

تمام من

تمام من
جوانی،
سال های خروش،خشم،عصیان،
سال های بعد ،
نالش و نالیدن،
سال های بعد،
سکوت محض،تسلیم ،پذیرش،
سالی بعد،
مرگ،
شاید آغازی دیگر.

پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۲

هیس!

حاکم است هیولای تاریکی بر اطاقم،
اطاق خوابم،
سیاهی آمیخته است باغم،
سایه اش سنگینی می کند بر بالینم،
بالینم،
همسفر رویاهایم ،
مونس بی همتایم،
ناظر شب های خوش و ناخوشم،
پذیرای شوری اشک هایم،
ضجه ها می زند در گریان بودنم،
قهقهه ها می زند هنگام شادان بودنم،
***
موج سکوت حاکم است بر رختخواب،
تنش را با تنم آلوده کرده است،
وبوی ناخوشش دم کرده در اطاقم،
         ***
صدایی می شنوم در این سکوت بی پایان شب وحشت آور،
صدای پایی آرام،
صدای تیک تاک قلبی از جاکنده شده،
نزدیک شدن جریان گرمی بر گونه ها،
سنگینی جسمی بر قلب،
ریزش درازای مو بر پیشانی ،
پیچش عطر یاس در دهلیز بینی،
گرمای لذت بخشی بر لب،
ترس راه برنفس بندد،
گویی تهی می شود قالب تن،
سخت می شوم همانند سنگ ،
چشمانی در نگاهم فرود می آید،
ندایی خفیف  ز درونم پر می کشد،
آه، تویی ، سال هاست
که،
منتظرم.
انگشت اشاره بر بینی لنگر می اندازد،
هیس!

چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۲

شاید

پس آن کوه بلند،

زیر آن ابر تیره رنگ،

شاید،

رنگ آسمان آبی باشد،

آبادی باشد خفته بر تن خاک،

آدم هاش از جنس بلور،

سایه ای نباشد ز پی ،

شاد و خرم بی نیاز،

غوطه ور در دریای عشق،

آب شان از چشمه ی حیات کوهسار،

خانه ها یک شکل ، یک رنگ،

کوچه ها سرشار از بوی رز،

گاوها سر به چرا به چمنزار،

گوسفندها در بیشه زار ،

نیست گرگی یا که روباهی دغل ،

شب نه شب که روز،

همه در آرام و قرار،

سفره ها رنگا رنگ،

دل ها یکرنگ،

همه خوش بخت،

آری،

شاید.

سه‌شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۲

اوج

 

موهایت افشان

لب هایت لرزان

چشمانت خمار

سینه ات عریان

،

من سراسر اشتیاق

ناگاه یک تن می شویم

یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۲

معلمی شغل است؟

مهدی بهلولی را به واسطه نوشته هایش در باره آموزش و پرورش و مسائل آن می شناسم و البته پیگیر نوشت هایش . ظاهرا و بنا به شواهد ایشان از اعضای کانون صنفی معلمان ( ممئن نیستم)هست که اتفاقا دست به قلم خوبی دارند ،اخیرا روزنامه آرمان مطلبی از ایشان منتشر کرد که حاوی نکاتی قابل توجه و نقد بود. همان مطالب را در صفحه فیس بوک خود نیز گذاشتند. لب کلام ایشان این است که نظام رتبه نبدی برای معلمان صلاح نیست اجرا شود ، این طرح هیچ انگیزه ای رادرمعلمان  ایجا نمی کند ، این طرح باعث مدرک گرایی در آموزش و پرورش می شود ، معلمی علاقه است و چیزهای دیگر.

در اینجا می خواهم با اجازه ایشان نقدی بر این سخنان بنویسم باشد که ایشان نرنجند:

1- یادم می آید کانون صنفی معلمان در یکی از بیانیه های خود در سال  های قبل یکی از خواسته های صنفی خود را برقراری نظام همترازی معلمان با همترازهای خود ر دانشگاهها اعلام کرده بود: اولین سوال این است که جناب آقای بهلولی امروز با دیروز چه فرقی کرده است که آن سال ها و دیروز شما همراه با دوستان خود در کانون صنفی معلمان خواهان اجرای همترازی بودید اما امروز که چنین لایحه ای توسط دولت ( به انگیزه ای دولت کاری ندارم)تهیه شده و ظاهرا قرار است به مجلس ارائه شود ( اگر شده من اطلاعی ندارم) یکی از اعضای کانون طبل مخالفت می زند؟ ظاهرا خیلی از دوستان از آنجایی در صورت تصویب این طرح برای دولت بعدی هزینه بر است با تصویب چنین طرحی بنا به خواسته و عوامل سیاسی مخالف اند.

باید همین جا بنویسم من مانند خیلی از این دوستان علاقمند به اصلاحات و دولت بعدی هستم و از طرح هایی که دولت فعلی در اواخر عمرش می خواهد به اجرا  گذاردیا به اجرا گذاشته همانقدر نگرانم که دوستان ، اما این دلیلی نمی شود تا کسی که عضو یک نهاد صنفی است رفتار دوگانه داشته باشد( و البته خودم) چرا که اعضای آن صنف و سایر علاقمندان به آن همه رفتارها و کنش ها و واکنش ها رامی بینند و سپس قضاوت می کنند مگر می شود گروهی در یک برهه از زمان یک خواست را مد نظر قرار دهد وبرمبنای آن اعلامیه و بیانیه  دهد و در برهه از زمان دیگر بنا به دلایل سیاسی آن خواست را نادیده بگیرد. این گونه رفتارها است که باعث می شود تا اعضا و علاقمندان و حامیان صنف نسبت به آن گرو ها و اهدافشان دچار تردید بشوند ، لذا اصناف نتوانند جایگاه ، نفوذ و تاثیر گذاری خود را در جامعه و دولت حفظ کنند و از موضع قدرت با نهادهای سیاسی ، اجرایی ، قانونی به تعامل بپردازند و اهداف صنفی خود را پیش ببرند. نگاهی به کارنامه انجمن اسلامی معلمان این واقعیت تلخ را به خوبی نشان می دهد. میزان تاثیر کانون صنفی معلمان در ابتدای تشکیل و اکنون را مقایسه کنید تا عمق درد را دریابید. همین رفتارهای متناقص هست که یک گروه را به محاق می برد و نهایتا باعث اضمحلال یا حداکثر دچار روزمرگی می کند.

2- ما عادت کرده ایم شعارهای دیگران را دنبال کنیم و خود نیز گرفتار همان شعارها بشویم  . یکی از شعارهای که در جوامع دانشگاهی ، اموزشی ، فرهنگی و سیاسی مطرح است مذمت مدرک گرایی است ، آری مدرک گرایی بد است اما اگر کسی به دنبال ارتقای سطح علمی خود باشد  و درس خواند لابد به آن مدرکی می دهند ، زمانی مدرک گرایی بد است که طرف با حیله های مختلف بدنبال اخذ مدرک باشد بدون این که مطالعه ای عمیق انجام دهد. در نظام آموزشی عالی و آموزش و پرورش هر دو گروه وجود دارند ولی آیا این مجوزی می شود که تحصیل و ارتقای سطح علمی توسط معلمین را مذموم بدانیم ؟ باید ریشه این نابسامانی را یافت سپس آن را از بین برد نه کسی را که به دنبال تحصیل است  . مشکل آنجاست که وقتی کسی دنبال علم می رود و وارد نظام آموزش عالی کشور می شود می داند که مدرک را گرفته به عبارتی مهم این است که از قیف کنکور رد شود ، نظام آموزشی در سطح عالی باید اصلاح شود که اگر کسی وارد آن شد( به خصوص که الان در خیلی دانشگاهها می توان بدون کنکور وارد شد) نتواند به راحتی مدرک کسب کند مگر اینکه سواد و اطلاعات لازم آن علم و تخصص را در حد استانداردهای لازم وعلمی روز راداشته باشد ، در این صورت ماهی سفید بکار نمی آید؟ کسی هم به راحتی دنبال تحصیل و به درد سر انداختن خود برای مدرک نمی رود چرا که می داند باید راه سختی را طی کند تا علم لازم در یک تخصص را کسب کند. آن وقت کسی که مدرک بالاتر دارد مطمئنا دانش بیشتری دارد و انگیزه ،اثر گذاری و کارایی آموزشی اش هم بیشتر است.

3- این اندیشه که فرقی بین لیسانس و فوق لیسانس در آموزش و پرورش از نظر آموزش وجود ندارد گزاره ای است که براحتی نمی توان آن را تصدیق کرد.چه کسی می تواند چنین مدعایی را ثابت کند.  وقتی که میزان سواد دو شخص با دو مدرک ذکر شده مقایسه شود آن وقت می توان پی برد که این گزاره چندان صادق نیست ( البته کسی که بر اساس استاندارد علمی دنیا تحصیل کرده باشد). لذا بر اساس همین گزاره نتیجه می گیردکه نظام رتبه بندی منجر به تفاوت گذاری بین معلمان می شود که انگیزه خیلی ها را از بین می برد فلسفه ای که می گوید دیگران پیشرفت نکنند و همه در یک سطح باقی بمانند تا انگیزه ها از بین نرود .آیا این همان فلسفه ای نیست که ظلم بالسویه راعدل می داند؟ در این صورت معلمان چنین نظامی نباید در س بخوانند نباید سطح علمی خود  را ارتقاء دهند که انگیزه دیگران از بین نرود . حال اگر کسی خواست پیشرفت کند چه ؟ باید آموزش و پرورش را رها کند؟ آیا واقعا کسب مدارج عالی و تلاش برای کسب امتیازات بیشتر منجر به مرگ انگیزه ها می شود یا که خود باعث ایجاد انگیزه و تلاش بیشتر می شود؟ نگاهی به کارنامه بعضی از اساتید برجسته ایران این نکته را ثابت می کند که برترین استید این مرزو وبوم از همین معلمی شروع کرده اند. با این دیدگاه هرکس به آموزش و پرورش وارد شد باید در همان سطح علمی خود درجا بزند و بدنبال کسب مدارج عالی نرود، آیا به این نمی گویند ظلم؟

4- یکی از مشکلاتی که گریبانگیر معلمین است کمی حقوق ومزایای مادی  است . از مزایای مدارک بالا حقوق بیشتر نسبت به مدارک پائین تر است . چرا معلمان نباید به دنبال راهی مشروع ، مفید باشند تا اندکی حقوق خود را افزایش دهند؟ کجای این کار  ایراد دارد؟ از یک طرف مخالف طرح رتبه بندی معلمان هستیم چون ممکن است به دولت بعدی فشار مالی بیاورد و از طرف دیگر مخالف اخذ مدرک بالاتر توسط هرکسی که خود را لایق و شایسته می داند؟ کجای این کار منطقی و عادلانه است؟ ادعای عجیب دیگری که مطرح می شود این است که افزایش حقوق ایجاد انگیزه نمی کند، کیست که نداند یکی از راه های ایجاد انگیزه  امکانات مادی و افزایش حقوق است ؟ وقتی معلمی بداند از حقوق مکفی برخوردار است یا امکانات مادی مناسبی برخوردار است که می تواند با آن حداقل های مورد نیاز برای تامین زندگی شرافتمندانه را داشته باشد دغدغه ی کمتری دارد و با آسایش خاطر بهتر وبیشتری خود را برای کلاس رفتن آماده و مهیا می کند و در هنگام تدریس ناگهان به فکر تامین اجاره خانه اش نمی افتد. آیا چنین معلمی می تواند فاقد انگیزه باشد؟ یا این ادعا که افزایش حقوق ایجادانگیزه نمی کند یا خود را فریب می دهیم  و یا قصد تخطئه دیگران  برای رسیدن به مقاصد دیگر.همانطور که گفته شد یکی از راه های ایجاد انگیزه افزایش حقوق است، البته حقوقی متناسب با دیگر دستگاههای دولتی. نباید افزایش سالیانه حقوق را که ناشی از افزایش نرخ تورم است معادل افزایش حقوق متناسب با دیگر دستگاههای دولتی همتراز در نظر گرفت ، زیرا این افزایش سالیانه ناشی از نرخ تورم شامل همه دستگاهها می شود و وضعیت نا عادلانه بین آموزش و پرورش را با دیگران از بین نمی برد و تغییری در وضعیت معیشتی معلمان ایجاد نمی کند.در واقع افزایش حقوق نیست بلکه هماهنگی حقوق با میزان تورم سالیانه است.

5- معلمی شغل است و بس. شعاری که در این سال ها از دهان خیلی از مدیران میانی و عالی نظام آموزشی و حتی نظام سیاسی شنیده شده و می شود و شنیده خواهد شد" معلمی شغل نیست عشق است ،علاقه است". آقای بهلولی و نظردهندگان صفحه فیس بوک او هم در چنبره شعار زدگی افتاده اند و این شعار را تکرار کرده اند. فراموش نباید کرد که معلمی شغلی است مانند همه مشاغل دیگر که نیاز به ویژگی ها خاص خود دارد. امروزه یک فرد برای بدست آوردن شغل معلمی علاوه بر داشتن مدرک لازم  وشرایط علمی مناسب آن باید یک سری آموزش ها  و مهارت های لازم را قبل از ورود به کلاس درس کسب کند و البته در کنار این عوامل علاقه و عشق  یکی از شرایط لازم برای کسب این شغل مثل مشاغل دیگر است. پژشک یا کارگری که بدون عشق و علاقه شغل خود را انتخاب کنند یاس و دلزدگی و ناامیدی و شکست سرنوشت اورا رقم می زند. برای معلمی هم همین است.اگر بپذیریم معلمی شغل است لذا باید امتیازانی را که یک شغل برای صاحب آن به ارمغان می آورد شغل معلمی هم برای فردی که در این جایگاه قرار می گیرد باید به همراه داشته باشد امتیازتی نظیر حقوق ، منزلت ، احترام و غیره. با داشتن صرف عشق و علاقه نمی توان در یک شغل موفق بود و نمی توان امتیازات خاص آن ر ابدست آورد. عشق تنها برای فرزند معلم نان و کیف و کفش نمی شود و برای بیمار او دارو.

کسانی این شعارها را بکار می برند که تا کنون در مناصب مدیریتی خود نتوانسته اند به خواست های معلمان پاسخ دهند و شکست خورده اند و می خواهند با این حربه ضعف های نظام آموزشی و دولت را در تامین خواست های معلمین بپوشانند و با این شعارها معلمان را دچار غرور کاذب کنند تا خود را فراموش کنند و یا کسانی هستند بنا به مصالح سیاسی خود این گونه خود را به فراموشی می زنند.

جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۹۱

ابیاتی از رضی الدین آرتیمانی

ابیات زیر از ساقی نامه رضی الدین آرتیمانی شاعر و عارف دوره صفوی است که به مذاقم خوش آمد و انتخاب مردم و اینجا گذاشتم ، شاید کس دیگری هم به آن ذوق کرد.

.............

نماز ار نه از روی مستی کنی

به مسجد درون بت‌پرستی کنی

به مسجد رو و قتل و غارت ببین

به میخانه آی و فراغت ببین

به میخانه آی و حضوری بکن

سیه کاسه‌ای کسب نوری بکن

چو من گر ازین می تو بی من شوی

بگلخن درون رشک گلشن شوی

چه میخواهد از مسجد و خانقاه

هر آنکو به میخانه برده است راه

نه سودای کفر و نه پروای دین

نه ذوقی به آن و نه شوقی به این

برونها سفید و درونها سیاه

فغان از چنین زندگی آه، آه

همه سر برون کرده از جیب هم

هنرمند گردیده در عیب هم

خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ

همه آشتیهای بدتر ز جنگ

فرو رفته اشک و فرا رفته آه

که باشند بر دعوی ما گواه

بفرمای گور و بیاور کفن

که افتاده‌ام از دل مرد و زن

........

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۱

کیست مقصر حادثه دبستان شین؟

باز حادثه یی تاثر برانگیز اتفاق افتاد و آتش دانش آموزان یک کلاس مدرسه ابتدایی دخترانه شین در چنگال شعله های خود گرفتار کرد و برای همیشه داغ آتش را بر گونه های زیبای کودکان معصوم و دل های والدین آنها بر جای گذاشت تا هر زمان نگاهی به خود در آینه یا آب می افکنند نفرینی از سر خشم وعصبانیت نصیب مقصران ناشناخته آن بنمایند شاید اندکی آرامش پیدا کنند. تاکنون بنا بر اخبار دونفر از این غنچه های زیبا سر بر بالین سرد لحد گذاشتند و از درد و رنجی که با همکلاسی های زنده اشان تا پایان عمر همراه خواهد بود ، خلاص شدند اما داغ مرگ جانفزای خود را بر دل پدران ومادران خود ،که برای آنها امیدها داشتند ، گذاشتند.

در این میان مقصر کیست؟ سوالی است که مکرر پرسیده می شود و هرکس بنا بر تفسیر و برداشت های خود پاسخی می دهد و اما عده ای از مسئولین برای فرار از مسئولیت طبق روال سیستم اداری ایران معلم رامقصر دانستند ، یعنی همان کسی که در سیستم اداری ایران ضعیف ترین ، بی پناه ترین است و همیشه محکوم ، والبته سپر بلای مسئولین نالایق در هر رده از مقام اداری.

مثل هر حادثه ی دیگری که در گذشته اتفاق افتاده است این هم بعد از مدتی به فراموشی سپرده می شود ، و آنچه باقی می ماند صورتها و دستهای  سوخته و گوشت آلود و بد فرم بی پناهانی باقی می ماند که تا گور همراه و مایه آزارشان است.

اما آنچه در بین شمار مقصران نامبرده نیست و کمتر کسی به آن اشاره می کند یکی نقش مجلسیان و سیاسی کاری آنها در همه مجالس  دوران اخیر ایران است و دیگری نقش کمرنگ آموزش ضمن خدمت مهارتهای کنترل ومقابله با خطرات .

اولی بر می گردد به اصلی از اصول قانون اساسی مبنی بر آموزش رایگان برای همه ، که دستاویزی می شود بر ای دراز کردن رقیب در قدرت برای مجلسی ها . اینان از یک طرف موقع تصویب بودجه آموزش و پرورش برای درگیر کردن وزیران این وزارتخانه عریض و طویل مفلوج و دراز نمودن آن خست به خرج می دهند ، چنان که اکنون بسیاری از مدارس در تامین هزینه های جاری سالیانه خود نظیر آب و برق و کاغذ  با مشکل روبرو هستند، اینان فکر می کنند همه بودجه به جیب کوچک معلمان خواهد رفت ، که باعث رضایت آن ها از وزیر و دولت می شود و سر مجلسی ها و گروه های حامی آنها از رای عظیم معلمان بی کلاه می ماند و از طرف دیگر اگر مدیران مدارس برای تامین  هزینه های جاری خود دست خود را با شرمندگی پیش اولیا دراز کند، صدای  مجلسی ها به هوا می رود که ای داد ای بیدادآموزش و پرورش قانون اساسی را زیر پا گذاشته است و قانون را هیچ گرفته است ، وزیر را  به مجلس می کشند تا حساب کشند . اینان از یک طرف این وزارتخانه فشل را از نظر بودجه در مضیقه می گذارند ، البته که در این بین دولت هم بی نقش نیست ، از طرف دیگر مانع دریافت کمک از والدین برای تامین امکانات مالی و پولی مورد نیاز مدارس می شوند . صدا و سیما هم روی این اصل در هنگام ثبت نام مدارس چنان  تاکید  و مانور می دهد که هرکس نداند فکر می کند قانون اساسی تنها یک اصل دارد و بس و یا تنهاهمین اصل است که زیر پا گذاشته می شود. با این وجود چگونه انتظار تهیه تجهیزات گرمایشی و سرمایشی لازم برای مدارس می رود در حالی در تامین هزینه معمولی درمانده و نگران هستند؟ نتیجه آن می شود که مدارس و مدیران آنها تنها می مانند ، هم از طرف دولت رها شده اند و هم از طرف  والدین .

کیست که نداند اینان که چنین گرفتار نادانی مدیران و مسئولین نابلد شده اند در فقر هستند اما شاید اگر دست مدیر مدرسه باز بود بخاری بهتری می خرید یا کلاسی بهتر را تجهیز می کرد؟

دومی آموزش معلمان و دبیران است که در  زمینه کنترل و مقابله با چنین حوادثی بسیار کمرنگ یا هیچ است. هر سال عناوین آموزشی زیادی برای معلمها در مرکز ضمن خدمت طراحی و انتخاب می شود که جای این نوع آموزش ها خالی است . آموزش هایی که داده می شوند معمولا ارتباط کمی با مسائل مورد نیاز معلمان دارد ولذا معلمان فقط برای کسب امتیاز آن در برنامه های ضمن خدمت شرکت می کنند ؟ کمتر معلمی بلد است که یک کپسول آتش نشانی را مورد استفاده قرار دهد . چون معلمان برای مقابله با حوادثی از این قبیل آموزش ندیده اند در پاره ای مواقع خود هم قربانی می شوند چون که نمی توانند تصمیم درست و به موقعی را اتخاذ کنند لذا سردر گم می شوند و دچار فشارهای محیطی و روحی ، کسی هم که سردرگم و دچار استرس است نمی تواند خوب تصمیم بگیرد . بسیاری از حوادثی که در گذشته و اکنون اتفاق افتاده است می توانست با یک تصمیم ساده و در عین حال درست تلفاتی چنین سنگین نداشته باشد.

ناگفته پیداست که عوامل زیادی وجود دارد که می تواند مقصر فلمداد شود و من هم سعی در انکار آنها ندارم .

وزیر فقط خوب بلد است در رسانه ها تبلیغ کند و دم از هوشمند شدن مدارس و برنامه های خود بزند بی آنکه به چنین مسائلی بپردازد ، هوشمند شدن مدارس یکی از همین تبلیغات دهان پرکن اما فاقد جنبه عملی که با با تجهیز یک کلاس در یک مدرسه در حقیقت هوشمند شدنی در کار نیست ، در حالی که مدارس زیادی در جبران هزینه های معمولی خود در گل مانده اند.

ناگفته نماند من برای وزیر در مورد برخی مسائل ساختمانی نامه نوشته و فرستاده ام ، اما هراندزه من شمای خوانند احتمالی را دیده ام جواب نامه ام را دریافت کرده ام .