پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۲

هیس!

حاکم است هیولای تاریکی بر اطاقم،
اطاق خوابم،
سیاهی آمیخته است باغم،
سایه اش سنگینی می کند بر بالینم،
بالینم،
همسفر رویاهایم ،
مونس بی همتایم،
ناظر شب های خوش و ناخوشم،
پذیرای شوری اشک هایم،
ضجه ها می زند در گریان بودنم،
قهقهه ها می زند هنگام شادان بودنم،
***
موج سکوت حاکم است بر رختخواب،
تنش را با تنم آلوده کرده است،
وبوی ناخوشش دم کرده در اطاقم،
         ***
صدایی می شنوم در این سکوت بی پایان شب وحشت آور،
صدای پایی آرام،
صدای تیک تاک قلبی از جاکنده شده،
نزدیک شدن جریان گرمی بر گونه ها،
سنگینی جسمی بر قلب،
ریزش درازای مو بر پیشانی ،
پیچش عطر یاس در دهلیز بینی،
گرمای لذت بخشی بر لب،
ترس راه برنفس بندد،
گویی تهی می شود قالب تن،
سخت می شوم همانند سنگ ،
چشمانی در نگاهم فرود می آید،
ندایی خفیف  ز درونم پر می کشد،
آه، تویی ، سال هاست
که،
منتظرم.
انگشت اشاره بر بینی لنگر می اندازد،
هیس!

هیچ نظری موجود نیست: